همچون باران باش
رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن
گاهى وقتا تو زندگى میرسى به جایى که
بن بست نیست اما دیگه مقصدى هم ندارى…
از پیرمردی پرسیدند دوست کیست؟
گفت : همان که محبتش مرا پیر کرد …
مقصد مال شهر قصه های بچگی هاس
دنیای آدم بزرگا فقط جاده دارد …
آدم ها دست به دست هم می دهند
دو دسته می شوند آنهایی که نمی فهمندت آنهایی که نمی پذیرندت
و بعد تو محکوم میشوى به نقص … گوشه گیرى …
به سیگار و فنجان قهوه ى تلخ روى میز
قرار نبود تا نم نم بارون زد دست پاچه شویم
و زود چتری از جنس پلاستیک روی سرمان بگیریم
مبادا مثل کلوخ آب شویم …
همیشه کسانی تنهایمان می گذارند
که سخت دوستشان داریم
بسلامتی عشقم
که فقط یه دروغ گفت
اونم این بود : همیشه کنارتم!
اعتماد به نفس بعضیا رو
اگه آروغ داشت الان رعد و برق میزد!
یکی وصیت میکنه تمام اعضاء بدنم رو پس از مرگم اهدا کنید جز مغزم!
می گن چرا؟
می گه عکس های خانوادگی توشه!
چوپانی را پرسیدند که چگونه ای
گفت پشم گوسفندانم را چیدم
دیدم نیمی از آنها گرگ هستند مواظب آدم ها باش
از شمع یک چیز آموختم
ایستاده بی صدا و به پای عشقم بمیرم