اعتراف میکنم

سخت ترین لحظه زندگیمو یادم میاد که وقتی در س نمیخوندم استاد تو چشام خیره می شد و درس میپرسید تا میومدم با نا امیدی جواب بدم میگفت با شما نیستم پشت سریتون جواب بده!!!!!!!! و این چنین خطر ابرو ریزی از بیخ گوشم می گذشت.....

خدا شاهده یه بار با بابام رفتم بازار..
سوار تاکسی که شدیم خانم کنار دستیم گفت اقاتونه؟ ماشاالله چه بهم میاید..
گفتم نه خیر بابامه
خانمه گفت جان من راس میگی :چه خوب موندن!!
من●_●
خانمه :|
یعنی کم مونده بود بگه میتونم شمارشونو داشته باشم:)

بدشانس یعنی کی؟ یعنی من ک دیوونه ی محلمون عاشقم شده و هرروز تا مدرسه اسکورتم میکنه, همشم با دهنش برام بوق میزنه.
ناز بشه الاهی

کور شم اگه دروغ بگم
یه طوطی دارم خیلی بهم وابسته است یه خواستگار برام اومده گفتش باید قید طوطیت و بزنی منم گفتم یه پر طوطیمو به صد تا مثل تو نمیدم
هیچی دیگه طی این تصمیم خوانوادم یه دبه گرفتن شبا تو اون می خوابم

یادتون اون قدیما میومدن مدرسمون واسه واکسن زدن؟
ماها چه حالی داشتیم...... هممون واسه هم قیافه میگرفتیم که ما نمیترسم:) :)
ولی در واقع از درون ریده بودیم به خودمون: D
تاید کن دیگه!!
یه تایده دیگه!!
یکی
بابا تاید کن دیگه اسیری که نگرفتی دیگه!!

شماها یادتون نمیاد وقتی ما طفل بودیم،
یکی از سرگرمی هامون این بود که تو حموم در چاه فاضلاب رو میذاشتیم
تا آب جمع بشه مثل استلخ بشه بعد دست و پا میزدیم شاد میشدیم! تازه دماغ گیرم میذاشتیم بعضی وقتام غرق میشدیم نجاتمون میدادن

نفرتو اونجا فهمیدم که ظرف ته دیگ ماکارانی اومد رفتم دستامو شستم برگشتم دیدم خالیه دلم میخواست بنزین بریزم سر هرکی پا سفرست اتیشش بزنم

زنگ زدم به پسرعموم دیدم اهنگ پیشوازش مداحیه! میگم این چه اهنگیه گذاشتی؟ میگه از قرض الحسنه مسجدمون درخواست وام کردم گفتن جوابشو تلفنی میدیم! خواستم اگه زنگ زدنو جوابشون منفی بود آخرین تیرمم زده باشم!

اعتراف میکنم :تودوران دبیرستان توهردرسی که میدونستم نمره کم میارم، می ایستادم تاآخرین دقایق وبعدبرگه رو قایمکی بر میداشتم وبه معلم نمیدادم! و وقتی معلم نمره هارومی اوردادعا میکردم که آدم بی نظمیه وبرگمو گم کرده خدایش ۲۵بار انجام دادم گیرنیفتادم

باید اعتراف کنم که بغل دستیم یکی از اون فرشته هایی هست که دست خطش افتضاح درشته و فوق العاده درس خون.

تو کوچه دعوامون شد. خواستم یه چیز بگم جو بدمهمه بترسن. داد زدم برید کنااااااررر! من خودم ۲۵ نفرم!!!!!!!!
هیچی دیگه :|
یهو دیدم دو طرف دعوا دست انداختن گردن هم به اتفاق اسفالت کف کوچه رو گاز میزنن!:|
خدایا منو از بچه محلام نگیر :-))))

تو یه مهمونی به یه بچه گفتم :عموجون چند سالته؟ گفت :هرچقدرم کوچیک باشم از لحاظ عقلی از تو بزرگترم! تو حالا میخوای با این سوالت بگی من کوچیکتر از توام؟! در ضمن عمو هم عمته! هیچی دیگه با خاک یکسان شدم :|

سرسفره نشستم، خواستم فازعرفانی بیام، گفتم :پیامبر گفته سبزی شیطونو از سفره دور میکنه
خانواده یکصدا فرمودند :توکه هنوز اینجایی!

اعتراف میکنم زمان بچگی وقتی باداداشم که خیلی قلقلکی بوددعوامون میشدوزورم
بهش نمیرسیدانقدرقلقلکش میدادم که اشکش درمیومد; هنوزم وقتی یادم میفته شدیدا عذاب وجدان میگیرم! یه همچین بچه نامردی بودم من....

وقتی هفت'هشت سالم بود مامانم که سبزی پاک می کرد با خواهرم میشستیم کنارش, ساقه های جعفری پاک شده رو برمیداشتیم, سرشو بهش نخ آویزون میکردیم تا باهاشون بریم ماهیگیری

من تاحالا نفهمیدم به کسی که میاد باید گفت خوش اومدی یا کسی که داره میره.....
اگه فهمیدید منم بفهمونید خدا خیرتون بده درد بزرگیا دوا میکنید

میدونین "خخخخ" ینی چی؟؟؟
ایرانیا خواستن در برابر "LOL" خارجیا کم نیارن"خخخخ" را کشف کردن که به معنیه :خدا خیرت بده، خیلی خوب بود میباشد....

اعتراف میکنم پارسال برا عید رفتم قاشق آجیل خوری گرفتم ولی عید ک شد آجیلشو دلم نیاومد بگیرم
تازه افتخارم میکنم ایرانی ام

اعتراف میکنم تو تنها قضیه ای که پدر مادرامون بچه های مردمو تو سرمون نزدن فکر کنم تو شکست عشقی بوده........................