عشق یک مربع سه ضلعى که یک ضلع ان محبت ودیگرى دوست داشتنه♥
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر, مهر مادر, جانشین ندارد
شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد
ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ؛
ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ...
ﻭ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻭﺭﺩ؛
قهوه چشمان توست!!
تیره، تلخ،
اما آرامبخش و اعتیاد آور....!!
خاک بر سر تمام این کلمات.....!!
اگر تو از میان تمامشان نفهمی که من دلتنگتم...
بر سر مزارم نایست و گریه مکن
من اینجا نیستم من نخوابیده ام
من هزاران بادم که میوزم
درخشش الماس گونه برفم
من درخشش خورشیدم بر سبزه زار
من باران پاییزم
بر سر مزار من نایست و گریه مکن
من اینجا نیستم من نمرده ام
اینگونه که مرا صدا میزنی...
درخت پیرِ حیاط را هم صدا کن،
شکوفه میدهد...
میدانم!
حسن آذری
آن چند ثانیه ای که طول میکشد، پیامم را باز کنم تا بفهمم تو نیستی؛ خوش بخت ترین انسانم.
جایت را با دیگری پُر میکنند!
احساس سیری چند...؟!
آدم های عجیبی دارد اینجا؛
دوستی هایشان ناگهانی ست،
دلبستن شان غریب است و رفتن شان آشنا...!!!
نباید یه مو از سرت کم بشه!
حق نداری اخم کنی. همیشه باید بخندی!
اجازه ی ناراحت شدن و گریه کردن نداری!
باید خیلی مواظب خودت باشی! فهمیدی؟؟
حق مریض شدنم نداری!
باشه؟؟
چون من دوستت دارم!!!
من همیشه درخت میمانم
حتی اگر تو تبر هم بشی و مرا قطع کنی
یا دستمال میشم واسه اشکات
یا قلمو کاغذ میشم واسه دلتنگیات
هفت شهر عشق:
شهر اول :نگاه و دلربایی
شهر دوم :دیدار و آشنایی
شهر سوم :روزهای شیرین و طلایی
شهر چهارم :بهانه فکر جدایی
شهر پنجم :بی وفایی
شهر ششم :دوری و بی اعتنایی
شهر هفتم :اشک، آه، تنهایی
یه جوری عاشقت هستم که بی تو ساده میمیرم..
هنوزم با خودم میگم یه روز دستاتو میگیرم..
آیا کسى هست مرهم درداى من باشه؟؟؟ منم دوست دارم یکى باشه که بهم بکه فردا یه روز دیکه است... خسته شدم مرهم درد اطرافیانم بودم وکفتم فردا یه روز دیکه است...
درست لحظه ای که توباید بری
اسیر یه احساس مبهم شدیم
ببین بعد یک عمرپرپر زدن
چه جای بدی عاشق هم شدیم
برا یه حس مردن شده آرزوم
یه حقی که من دارم از زندگیم
نگاه کن تو این برزخ لعنتی
چه مرگی طلبکارم از زندکی
چیز عجیبی است، ۲۰ ساله که بودم به چیزی جزء عشق فکر نمی کردم، اما حالا عشقی جزء فکر کردن ندارم... (انیشتین)
هرگاه میخواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی
هرکز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمی آیند
فقط یک قطره اشک کافیست
تا ببینی چه تعداد دست برای پاک کردن اشک های تو می آید..
لبخند که زد
توی چال گونه اش افتادم
پای منطقم شکست..!
و من
عاشق شدم
هر جای دنیا میخواهی
باش...!!!
من...!!
احساسم را...!!!
با همین
دست نوشته ها...!!!
به قلبت
میرسانم...!!!
اب بهانه بود... لیوان دهنی تو را میخواستم...!!!
چند تکه از تو پریشان افتاد ته فنجانی که فالم را می گرفت... می گفت آرام نیستی
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد...